میخواهم از تو دست بکشم اما یادم می آید آن شب که دیر آمده بودی، آنقدر نازم را کشیدی تا بخندم بعد جوری که انگار کشف مهمی کرده باشی، با ذوق پرسیدی: خندیدی؟ آری خندیده بودم میدانستم خسته ای و برای خنداندن من مانده ای میدانستم تا از دلم در نیاوری از پیشم نمیروی میدانستم صدایت را از من دریغ نمیکنی همه اینها را میدانستم و میتوانستم نخندم؟ هزار بار گفتی دوستت دارم یادم می آید و بی صدا گریه ام میگیرد و فکر میکنم باید از حالا تا هزار شب دیگر صدایت را نشنوم.
+ منِ کمِ کمِ کم.
+ مرداد
با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است... چای مینوشید و قلب استکان می ایستاد
با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی... ای دوست همچنان دلِ من مهربانِ توست (سعدی)
میدانستم ,ای ,هزار ,کمِ ,شب ,صدایت ,می آید ,یادم می ,صدایت را ,صدا گریه ,گریه ام
درباره این سایت