محل تبلیغات شما

به من نگو لیلی...





 

این منم. حالا بعد از گذشت همه این روزها میتوانم چشمهام راببندم و به خودم بگویم آرامم. خوب میدانم هرچقدر هم که بگذرد این نقطه سیاهی که روی قلبم مانده پاک نمیشود. میشود آرام باشی و احساس خوشبختی کنی اما همزمان دلت از روزهای گذشته سخت بغض کند نه؟ آرامم. با همه درد هایم کنار آمده ام. برای همه آرزوهایم سخت گریسته ام. دختر مردم پسندی شده ام. خودم نیستم اما کسی هستم که میخواستند باشم.

و.

و خدا را شکر که آرامم. که میخندم. که نمرده ام ازین درد. که آدم پوست کلفتی شده ام و باز هم خدایا شکرت که مرا بیشتر از خودم میشناسی. شاید حتی خدا را شکر که دیگر خودم نیستم. لیلی کوچکی در من دست و پا میزند و فرصت ابرازش نیست.چقدر دنیا عجیب است. میشود سر به راه شوی. میشود آرام باشی. میشود خوشبخت شوی و روزی هزار بار شاکر خداوند. میشود تن بدهی به مصلحت و دلت حتی آرام شود. و در کنار همه این شدنی ها، میشود نقطه سیاه قلبت هم درد بگیرد گاهی. میشود بغض کنی. میشود دلت بگیرد برای لیلی کوچک و غمگین درونت. میشود خاکستری نه، سیاه و سفیدِ کنارِ هم باشی و آب از آب دلت تکان نخورد.

+ شانزدهم آبان!

 


 

میخواهم از تو دست بکشم اما یادم می آید آن شب که دیر آمده بودی، آنقدر نازم را کشیدی تا بخندم بعد جوری که انگار کشف مهمی کرده باشی، با ذوق پرسیدی: خندیدی؟ آری خندیده بودم میدانستم خسته ای و برای خنداندن من مانده ای میدانستم تا از دلم در نیاوری از پیشم نمیروی میدانستم صدایت را از من دریغ نمیکنی همه اینها را میدانستم و میتوانستم نخندم؟ هزار بار گفتی دوستت دارم یادم می آید و بی صدا گریه ام میگیرد و فکر میکنم باید از حالا تا هزار شب دیگر صدایت را نشنوم.

+ منِ کمِ کمِ کم.

+ مرداد

 


 

گاهی وقتا زندگی یه جوری گره میخوره،که فکر میکنم تنها راه باز شدنش نبودن منه. اما میدونی؟ نمیخوام به گذشته برگردم. نمیخوام حتی مثل همه آدما، به حس ناب بچگی برگردم. میترسم برگردم و اینبار راهی که انتخاب میکنم تو رو نداشته باشه. گاهی فکر میکنم تنها راه باز شدن این گره، نبودن منه. اما نمیخوام برگردم و جوری زندگی کنم که گرهی نباشه. که تو نباشی. 

+ دیگه آخراشه.

+ دی ۹۷

 


 

خیلی قبلتر ها، وبلاگی بود به اسم مردی در آستانه فروپاشی عصبی که میخواندمش. حس میکنم بهترین چیزی که میتواند این روزهای مرا توصیف کند همین است.دختری در آستانه فروپاشی عصبی. دلم میخواهد نه کسی من را ببیند، نه صدایم را بشنود. دلم میخواهد کسی اصلا مرا یادش نباشد، و اصلا نگرانم نشود. لطفا مرا فراموش کنید. میخواهم چشمهام را ببندم و باز که کردم، ببینم هیچ کجای این دنیا نیسدم. میدانم دوست نداری هیچوقت این را بگویم اما، دلم میخواهد بمیرم. گفتم میترسم روزی برسد که شهامت پیدا کنم و خودم را ازین زندگی خلاص کنم.و تو فقط اخم کردی. دلم میخواهد کسی بفهمد چقدر دلم برای همین اخم های شیرینت میرود. میخواهم بدانی میترسم یکروز شهامتش را پیدا کنم. میدانم اخم میکنی و باز دلِ روحم برایت میرود. این منم. دختری در آستانه فروپاشی عصبی. توانایی هایم ته کشیده. دارم له میشوم. دیگر آنقدر قوی نیسدم که اینبار هم تحمل کنم. از تحملم خارج نیسدی. هر لحظه حس میکنم همین حالا قلبم می ایستد. لطفا یک نفر مرا ازین دنیا ببرد.

+ مادر. به دادم میرسی؟ 

+ آبانی

 


 

میدونم وقتی صدتا دلیل برای ناامیدی دارم، عوضش هزار دلیل برای امیدواری هست. گاهی دور، گاهی کمرنگ و ناپیدا. اما از هرچیزی بهم نزدیکتری. میدونم غوغا میکنی اگه بخوای این سکوت طولانی رو بشکنی. میدونم اتفاقای خوب میوفته. اما آشوبم و به هزار دلیل خوبم فکر میکنم. و فکر میکنم طاقت نیاوردی شاید! که امشب بهم دلگرمی میدی. که کاری میکنی امیدم بمونه. همونطوری که تو این همه مدت مونده. سخت! به هر جان کندنی! اما مونده. موندم هنوز. مرسی که نگهم داشتی. یه نقطه کمرنگ و بی اهمیتم که با همه وجودت نگام میکنی. 

+ وسط مهر نود وهفت

 


 

حالا نمیدانم دوستم داری یا نه؟ اما آن قبلتر ها که دوستم داشتی، همان زمانهایی که بی منت نگاه مهربانت را روانه من میکردی، دلم میخواست همان لحظه از همه دنیا محو شوم. نمیدانستم جواب چشمهای مهربانت را چطور بدهم که دلت نشکند. ک از من نرنجی و بدانی من خیلی وقت است برای دیگری رفته ام. نمیتوانستم ردت کنم. میخواستم، اما نمیتوانستم زل بزنم توی چشمهات و بگویم بروی. میترسیدم آنقدر دلت بگیرد که خدا هیچوقت مرا نبخشد. شاید هنوز مرا نبخشیده ای که اینقدر تنهایم. حق میدهم به خدا اگر بخواهد روی مرا محض رضای دل تو زمین بگذارد. همه دنیا اگر ندانند، من خوب میدانم چقدر فاصله است بین من و تو تا خدایمان. نمیتوانم نه به چشم های تو نگاه کنم و نه به چشم های دیگران وهمچنان هم ادای دخترهای خوب را در بیاورم. دلم رفته است. خیلی وقت است دلم برای کسی رفته و این حجم دوست داشتن آنقدر بزرگ است که جا نمیشود در من. دارد سر ریز میشود از قلبم، از روحم، و از همه رفتار و حرفهایم.

+ یه روزی اینجا نوشتم سرپرستارم حال به هم زنه. اما حالا حس میکنم دوسش دارم. با بدی های گاه و بیگاه و خوش قلبی و روراستی همیشگیش.

+ وسط شهریور

 


 

گاهی وقتها فکر میکنم اگر ما خدا را نداشتیم چه میشد؟ اگر وقتی میترسیم نمیتوانستیم زیر لب اسمش را ببریم یا هی تند تند توحید نخوانیم. اگه خدا نبود که سرت را توی بالشَت فرو ببری و یواش یواش حرفت را بزنی، آنقدر توی دلت که حتی خودت هم نشنوی. زندگی بدون قدرت برتری که خیالت راحت باشد هرچقدر هم که آدمها بی انصاف بشوند، باز هم او حقیقتِ حقیقتِ تهِ دلت را میداند، چقد سخت میشد نه؟ حالا گیرم که تو بی اهمیت ترین دختر دنیایش باشی، یا حتی برایش اصلا انگار نباشی. اما همین که میدانم هستی و میشوی منبع بی پایان امیدم، زندگی با همین امیدی که فقط بودنت میدهد، از گلویم پایین میرود.

+ میخواهم امشب از رگ گردن ببوسمت.

 


 

نوشتم تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم. و گذاشتمش روی استوری. همین که فکر میکنم کسی گوشه ای از دنیا مث من هست، که کسی را بلای قشنگش میداند، حالم را خوب نه، اما بهتر میکند. دوست دارم دوستت داشته باشم. و از این دوست داشتن بمیرم. نمیدانم اسم این دیوانگی را چه میگذارند اما، من از دوست داشتنت، از اینهمه اصرار دوست داشتنت، ازین رنجی که میبریم، خوشحالم. یک خوشحالی پر از درد، پر از رنج و آشوبی دل! 

+ دیدی؟ مهمونیتم تموم شد. من کیم؟

+ آخرای خرداد

 


 

حس میکنم دوست داشتن همانقدر که از من آدمی قویتر میسازد، مرا لوس و ضعیف میکند! همانقدر که میتوانم از پس کارهایی که فکرش را نمیکردم بر بیایم، فکر میکنم اگر روزی نباشی و برای دلخوری های کوچکم یک ساعت نازم را نکشی چه؟ (:

+ خدایا منو ببخش که وحشتناک زدم زیر قولم. خیلی میترسم. بعد اینهمه اصرار بر گناه. تازه میفهمم.

 


بهم میگه تو از بچگی دنبال چیزایی که همه واسش میمیرن نبودی، ولی همه اونارو خیلی راحت به دست آوردی. و میدونم راست میگه. اما در عوض، چیزای عجیبی خواستم که برای خواستنشون مسخره شدم و خیلی وقتا نرسیدن بهشون برام خیلی دردناک بود میخوام بدونی استخدام شدن آرزوی همیشه من نبود. اونقدر آرزوم نبود که اگه قدرت داشتم جلوی آدمای اطرافم بایستم، شاید یهو ردش هم میکردم. اما استخدامی آرزوی همیشه خیلیاس. و نیاز الانِ من.
گاهی وقتا فکر میکنم آخرین آدم دنیا منم. اونقدر آخری که حتی خدا هم نگام نکنه. میگی هیچوقت دیگه این حرفو نزنم، اما قد دنیا دلم گرفته دلبر. میدونم تو معجزه ای. میدونم بدبخت ترین نیستم قطعا. حتی میدونم شاید خدا قهر کنه و ناراحت تر از اینی که هستم بشم. اما دلم گرفته و گاهی برای تو و خدامون میخوام غر بزنم شاید که ساکتم و خیره به بیرون. و تو چقد خوبی دلبر. چقد امنی. چقد عاشقی مگه که هر وقت دلم میخواد بدقلق میشم تو خسته نمیشی؟ + من راضی عم.
گاهی وقتا سرمو بالا میگیرم و نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم. مرسی بابت این قلب آروم. مرسی حتی به خاطر سختی هایی که میدی و بزرگترم میکنی. گاهی حس میکنم از اینهمه دوست داشتنت، نه فقط لبام که حتی قلبمم داره میخنده (: تو خیلی خدایی. صبورترین و صبورترین و صبور ترین خدای دنیایی. حالا میدونم همه شبایی که تا صبح گریه میکردم، بغلم میکردی و لبخند میزدی. تو میدونی بی قراری دل آدمات یه جایی تموم میشه که اینهمه صبوری نه؟ تو میدونی کی معجزه کنی.
دقیقا همین الان، میتونم ساعتها واسه رفتن ازون بیمارستان گریه کنم. دلم واسه همه چی تنگه لعنتی. حتی واسه اون مدلی که لباسامو توی کمد رختکن آویزون میکردم. واسه کمدم. واسه کمد مشترک من و تو آبجی زهرا. دلم میخواد برگردم. برگردم به شیفتای سنگین همون جا و همون آدما. دلتنگترینم قطعا. بعد مدتها یه بغض سنگین داره گلومو خفه میکنه و باید اینقدر مشت بزنم روی سینم تا قلبم آروم بگیره. خیلی وقتا از خودم میپرسم چی شد لیلا؟ چی شد که همه چی عوض شد؟ انگار
دارم به آرزوی بچگیم فکر میکنم. به پرستار شدن توی میدون جنگ. به یه کار مفید کردن. به وقتی که لباسمو میپوشم و میرم تو دلِ دلِ مریضا. آدمایی که حتی خانواده هاشون از ترس بهشون سر نمیزنن. که حتی گاهی جواب تلفنشونو نمیدن که نکنه مجبور بشن بیان بیمارستان و این غم انگیزترین حالت غمگین شدنه. ناجوانمردانه ترین حالت طرد شدنه. دارم فکر میکنم به رحمی که حتی همکارت بهت نداره. به آدمی که خیلی راحت نمیاد شیفت و کارشو میندازه گردن یکی دیگه.
فشار کاری ینی تو همین پنجتا شیفت سه کیلو وزنم کم میشه. ینی هر روز صبح دلم میخواد گریه کنم از خستگی ولی دائم به خودم شعار میدم آره من دختر قوی هستم. از پس همه چی بر میام. اما دارم پامو از درد تو خیابون میکشم و راه میرم و خبر نداری. نمیدونم خوبم یا نه اما میدونم این محالترین چیزی بود که واسه زندگیم میخواستم و حالا درگیرشم. خدایا میشه فقط تا همین جا باشه؟ آزمون استخدامی هم قبول نشدم. خب که چی؟ میگه تو واقعا ناراحت نیسدی قبول نشدی؟! میگم اگه مهم بود

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها